محیط زیست

چراگاهی گسترده و سبز میان کوههایی بلند محصور شده است ..

تعدادی گوسفند ، پراکنده روی تپه های کم ارتفاع اطراف هستند و کودکی که چوبی را با دو دست  پشت  گردنش گرفته  از بالای یک تپه به دو مامور انتظامی نگاه می کند که با پدرش مشغول صحبت هستند ..

مرد شلواری گشاد و مشکی به تن دارد و بلوزی سفید را روی آن انداخته ..  دستهایش را مدام تکان می دهد و عجز و لابه می کند ....

... بعد از چند دقیقه دو مامور او را به سمت ماشین شان که در جاده ای خاکی در همان نزدیکی است ، می برند .. مرد باز التماس می کند و نتیجه ای نمی گیرد .. در چند قدمی ماشین بر می گردد و با صدای بلند به پسر که هنوز او را از بالای تپه نگاه می کند ،  می گوید که مراقب گله باشد و بعد سکوت می کند و باز راه می افتد  ..

سه مرد به ماشین می رسند .. مامورین سوار ماشین می شوند و منتظر می مانند ... ولی صدای باز شدن در ماشین نمی آید .. هر دو با تعجب بر می گردند و مرد را می بینند که سعی دارد از پنجره ماشین که شیشه اش پایین است ، وارد شود ..

راننده که یک سرباز وظیفه است ، پیاده می شود و در را برایش باز می کند .. هر دو با تعجب به هم نگاه می کنند .. مرد کفشهایش را در می آورد و با پای برهنه سوار شده و چهار زانو روی صندلی ماشین می نشیند .. پسر هنوز از بالای تپه به آنها نگاه می کند ..

سرباز در ماشین را می بندد ....


کارخانه ای بزرگ با کارگاههایی عظیم ، دودکشهایی بلند و درختانی که احمقانه سعی می کنند سیاهی همه گیر را پنهان کنند ولی خود نیز تیره شده اند  ..

ساعت کار تمام شده و کارگرها دسته دسته از روبروی یک ساختمان سیاه به طرف حمام می روند .. روبروی ساختمان اداری ( با نمایی از سنگ گرانیت مشکی ) بنزی  مشکی پارک شده که راننده اش در را برای کسی  باز کرده است ..

مردی با کت و شلوار گرانقیمت مشکی همان طور که با تلفن صحبت می کند از ساختمان خارج شده و بدون اینکه به اطرافش نگاه کند سوار ماشین می شود ..

ماشین حرکت می کند .. از بین ساختمانها و درختها و ....  و بعد از چند لحظه در مقابل هتلی مجلل توقف می کند .. راننده با سرعت پیاده می شود و در عقب را باز می کند .. مرد سیاهپوش پیاده می شود .. هنوز با تلفن صحبت می کند و با صدای بلند می گوید ؛ " هرچی می خواد بگه من هیچ کدوم از دیگامو نمی خوابونم " .. تلفن را قطع می کند و با لبخندی که روی صورتش می سازد ، وارد هتل می شود .. 

راننده در ماشین را می بندد ....


پ.ن.1 ؛ مکان اول مرتعی سبز در نزدیکی فریدون شهر است و مکان دوم کارخانه ای در نزدیکی اراک

پ.ن.2 ؛ مرد چوپان یک سالی را به خاطر زیان رساندن به محیط زیست در زندان خواهد بود و مرد دوم دیگهایش را فعال نگه خواهد داشت

پ.ن 3 ؛ به خاطر اهمیت محیط زیست آن را باید حفظ کرد ، منتهی برای برخی بیشتر (بسیار بیشتر)

نظرات 3 + ارسال نظر
نعمتی جمعه 21 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 05:58 ب.ظ http://www.manoslr.blogfa.com

سلام . از بازدید شما بی نهایت سپاسگزارم . از اینکه نسبت به عکس ها ابراز لطف نمودید ممنونم. نگاه در عکس بسیار خوب است اما گاهی اوقات نیاز است که سوژه نگاهی به کادر های جانبی غیر از دوربین داشته باشد تا حس خود را بتواند بطور کامل به بیننده منتقل نماید . اما در عکاسی مستند این نگاه می تواند پاسخ های متعددی را به ناظر بدهد . بازم از محبت شما ممنونم. امیدوارم این ارتباط همیشگی باشد . برایتان آرزوی موفقیت و پیروزی می کنم .

آیدا شنبه 22 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 08:53 ق.ظ http://nimeyegomshodeh.blogsky.com

خیلی دردناکه...!

آوا چهارشنبه 3 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 01:33 ب.ظ

خیلی زیبا بود .
نمی دونم داستانی که نوشتی واقعیه یا نه ولی در هر صورت زیباست و البته دردناک .
یاد این شهر بابا طاهر افتادم که :
اگر دستم رسد بر چرخ گردون
از او پرسم که این چون است و آن چون
یکی را داده ای صد ناز و نعمت
یکی را نان جو آلوده در خون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد