خود فریبی ...

هوا گرم و ابری بود و باد آرامی می وزید .. با شکوه

دریاچه ساکت بود و مشغول بازی با باران و مرغابی ها .. با نجابت

قایقی کوچک در دوردست تورهایش را جمع می کرد .. با تلاش

او انتهای اسکله چوبی ایستاده بود ، چتری را بالای سرش گرفته بود و به غروب نگاه می کرد .. آرام تا پشت سرش رفتم .. در خودش بود ، آهنگی را زمزمه می کرد شبیه رکوئیم موتزارت .. لذت بردم از اینکه فهمیدم به من فکر می کند ، پس ساکت ماندم و گوش دادم ... لحظه ای بعد سکوت کرد ، شاید حضورم را فهمیده بود ..  گفتم :

با چتر زیادی شاعرانه است

جا نخورد ، اصلا برنگشت و تنها گفت :

از چی می ترسی ؟.. خودت را فراموش کنی ؟

 گفتم :

می دانی ، این قطره هاست که مرا به یاد خودم می آورد

گفت :

قبلا هم گفته بودم ؛ هر چه بیشتر به درونت نگاه کنی خود را بیشتر فریب خواهی داد

برگشت .. نگاهم نکرد .. از کنارم گذشت و رفت ...

 

 

نظرات 5 + ارسال نظر
آیدا چهارشنبه 10 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 08:11 ق.ظ http://nimeyegomshodeh.blogsky.com

خود فریبی شاید ولی فرار از خود نه...!

میلاد پنج‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 10:03 ق.ظ http://www.miladfalah.blogfa.com

شجاعانه شعار میدی. فرقت با من همینه

آوا جمعه 19 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 11:58 ق.ظ

فردا ودیروز با هم دست به یکی کردند . دیروز با خاطراتش مرا فریب داد و فردا با وعده هایش مرا خواب کرد. وقتی چشم گستردم امروز گذشته بود. مثل همیشه از متنت لذت بردم .

آوا(سپیده صبح) شنبه 20 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 10:20 ق.ظ http://sepideyesobh

شب می رسید٬ و روز

دلخسته از درنگ

افسرده از بسیط بیابان گذشت و رفت.

قدری درنگ
قدری درنگ

راستی این پایینی من نیستم یه آوای دیگه است

یاس کبود سه‌شنبه 30 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 08:04 ب.ظ http://www.abrishametalaee.blogfa.com/

سلامی به تعداد موجودات عالم..
فریب خود..فریب دیگران...؟؟؟
در پناه حق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد