در زندگی روزهایی است که سخت می شود آنها را فراموش کرد .. نه اینکه افتخاری در آنها باشد .. نه .. در زندگی روزهایی است که خودمان رویاهایمان (دنیای مطلوب ذهنی) را نفی می کنیم .. بهتر است بگویم همه چیز را نفی می کنیم .. تمام دلبستگی و تمام آنچه برای آن زیسته ایم ..
خودمان را از یک کل ، ناشی از جمع خود ، کم می کنیم .. شاید بشود گفت یک خودکشی روحی .. اما هیچ کس آن را دوست نمی دارد ...
امروز باز تنهایم
به اندازه دو پنجره ی روبروی هم
بی تو
...
دیروز هم تنها بودم
اما به اندازه یک پنجره ی رو به دشت
با تو
...
مطمئنم می دانی کدام تنها تر است
می بینی هنوز آن روز نفرین شده بهمن را به خاطر دارم