این روزها

در کناره دریاهای خشک 

رویای خاک را با آسمان باید گفت

...

سکوت آهسته می آید ، حتی در تلاطم دریای شنهای خورشید آزار .. به من گوش بسپار که در کناره دریاهای خشک ایستاده ام ؛ این روزها باد آرام ، سکوت را نوازش می کند و سایه ها را می لرزاند ، سایه های مزین خاک .. به من گوش بسپار و مرا در گریه هایت تنها مگذار ، مرا که آخرین دوست دریا بودم ...

جای پای ماهی گیر بر شنهاست ، تا افق لرزان بی انتها .. چند شب پیش او به دریا رفته و چشمهامان را به مسیری حسرت آلود و بیگانه خشک کرده است .. او پی جایی رفته است که هنوز دریا هست و موجهای زمزمه گر عشق ، او برای یافتن خود - که روزگاری آن را در آبی بیکران دریا حل کرده است رفته ، او رفته است تا اشتیاقش به شنیدن بوی دریا را التیام بخشد .. او رفته است و ما را چون لبهای تشنه ای - سوزان - وانهاده است .. او رفته است .. اما فراموش کرده  که شنها جای خالی آب را پر کرده اند ، شاید زشت تر .. ولی نمیتوان موجودیت تاسف آورشان را نادیده گرفت .. تاسف از اینکه ما انسانها به همه چیز عادت می کنیم حتی به صدای خشن شنها به جای لطافت آوای امواج ، حتی به رنگ زرد آزارنده شان به جای ...

آه ، پس جاذبه ابدی زیبایی چه شد ؟. در اعتماد گم شد یا در ایمان .. ایمان به بازگشت ماهیگیر !!

می دانی دوست عزیز! خدا خود را در آفریدن می یابد ، آب در جاری شدن و انسان در تنهایی .....